سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه چیز، دشمنی به بار می آورد : نفاق، ستمگری و خودبینی . [امام صادق علیه السلام]

مهر

 
 
داستان(یکشنبه 87 اسفند 4 ساعت 12:25 صبح )

به نام خدا

یکی بود یکی نبود.

صبح یک روز آفتابی ازخواب بیدارشد، خمیازه ای کشید.با چشمان کوچکش ازپنجره بیرون را نگاه کرد.نسیم ملایمی میوزید وبنفشه ها را میرقصاند. کلاغی بانوک به سرو کله گنجشکی میزد که می خواست غذا برای بچه هایش ببرد. ولی کلاغ او را فراری داد و غذا را برد. با دیدن این صحنه ابروهای کوچکش در هم کشیده شد. خمیازه ی دیگری کشید و از تخت خواب بیرون آمد. دست و صورتش را شست و صبحانه ای را که مادرش آماده کرده بود خورد و به مدرسه رفت.

در راه مدرسه دید گربه ای به لانه ی کبوترها حمله می کند، گربه از کبوترها بزرگتر و نیرومند تر بود اما، کبوترها همه با هم به طرف گربه حمله کردند و گربه فرار کرد. از دیدن این اتفاق خوشحال شد و لبخندی بر لعل لبانش نشست. اما به یاد آن گنجشکی افتاد که کلاغ او را فراری داده بود. به راهش ادامه داد تا به مدرسه رسید. دوستانش را دید و پیش آنها رفت. در باغچه ی کوچک مدرسه دید که پسری دارد گلها را می کند. جلو رفت و به او گفت که این کار را نکند اما چون آن پسر از او بزرگتر بود، اعتنایی نکرد و به گل کندن ادامه داد. ناراحت شد و برگشت. اما بعد از چند دقیقه باغبان رسید و آن پسر را بیرون کرد. با دیدن این صحنه خوشحال شد و خندید. اما باز به یاد آن گنجشک افتاد که کلاغ او را فراری داده بود. سر کلاس رفت، درس خواند و به خانه برگشت.

در زد، سلام کرد و وارد خانه شد. به اتاقش رفت، با چشمان کوچکش از نجره بیرون را نگاه کرد. چند گنجشک که کلاغ آنها را فراری داده بود، جمع شدند و با هم به طرف کلاغ حمله کردند. یکی دمش را نوک زد، یکی پایش را، یکی سرش را، یکی بالش را و ...، کلاغ فرار کرد. او با دیدن این صحنه بسیار خوشحال شد و با شور و شوق به هوا پرید. لباسهایش را در آورد. غذا خورد. استراحت کرد. درس خواند. شب شد. غذا خورد. خوابید.

صبح روز بعد از خواب بیدار شد. خمیازه ای کودکانه کشید. از پنچره بیرون را نگاه کرد. باز هم کلاغ و گنجشک. صبحانه خورد و به مدرسه رفت. در راه مدرسه باز هم گنجشک و کبوتر. در راه مدرسه باز هم پسری که گلها را می کند و باغبان. باز هم ناراحتی و خوشحالی و شوق ... .

او دیگر فهمیده بود با یک بار مبارزه، نه کلاغ، نه گربه و نه پسری که گلها را می کند، فرار نمی کنند. بلکه باید هر روز مبارزه کرد.

 



 
غزه(جمعه 87 بهمن 18 ساعت 12:46 صبح )

به نام خدا

یکی بود یکی نبود سرآغاز داستان های کهن فارسی است. یکی بود یکی نبود نشان دهنده ی وحدت نویسنده ها و دیانت آنهاست که معرف خدای صمد و یکتاست.

و حالا یکی بود یکی نبود...

در فرسنگها دورتر از سرزمین مادری من، سرزمین آبا و اجدادیم، سرزمین عرب نشینی بر این پهنه ی دوار صفحه گسترده که قبله- ی نخست مسلمانان است و حالا مورد غصب صهیونیستهای یهود مسلک قرار گرفته است. ما(مسلمانان) مشکلی با هیچ دین وکیشی اعم از دین عیسی (ع)، موسی (ع)، زرتشت (ع) و یا هر دین دیگری نداریم. اما تحمل تجاوز به دین و حریم خود را نیز نداریم.

در این کشور، برنا وپیر، پور و دخت، مرد و زن، با سنگ با انیران به ستیزه بر می آیند. اما انیران با آتش و خمپاره جواب سنگهایشان را می دهند. ((جنگ بود این یا شکار؟)) قسمتی از شعر ((ماث))* در مورد قتل رستم جهان پهلوان ایرانی بدست نابرادرش شغاد است. اکنون این شعر در مورد مرگ جماعت عرب فلسطین و لبنان نیز صدق می کند که بدست اسراییلیان کشته می شوند.

انسان، انسان است و روح و جسم او متعلق به خداست. و ما از کشتن انسانها ناخرسند می شویم. خواه مسلمان باشند خواه یهود چه عرب باشند چه عجم. از این رو مردم اسراییل نیز مورد ظلم دولت اسراییل قرار گرفته اند که باید فرزندان خود را به جنگ- چه برابر و چه نا برابر- بفرستند.

در پایان، در جمعه روزی چشم به راه حق هستیم.

((انشاالله))

* ماث مخفف مهدی اخوان ثالث است.

دروگر زمانست و ما چون گیا          همانش نبیره همانش نیا

به پیر و جوان یک به یک ننگرد        شکاری که پیش آیدش بشکرد

(( فردوسی))



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 4555  بازدید


» لینک دوستان من «

» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «